ماراتن تا موفقیت



الان فهمیدم یه اشتباه بزرگ مرتکب شدم

چه فایده، یه دوست پسرم نداریم شماره اونو جای خودمون بذاریم تو دیوار :d

یه آگهی تو دیوار زدم یه چیز خیلی با ارزش که توی جابجایی آپارتمان برام سخته این ور اون ور بردنش رو بفروشم  خیلیم دوسش دارما،  ولی دیدم زیاد استفاده نمیکنم دارم میدم بره خوشگلمو.  بعد یادم نبود مردای ایرانی چقد haval بدبخت ندید بدید هستن (بلانسبت مردای با شخصیت) .  هیچی!! مزاحمم دارن میشن!!

اولش با ادای خریدار تماس میگیرن، کلی انرژی میذارم توضیح میدم، بعد تهش بحثو منحرف میکنن به سوالات شخصی

اخه ادم چقد میتونه نه تو به من بگو  یعنی دیگه از هر فرصتی؟؟  حتی آگهی؟!؟

بعداز پیشرفت شگرف دخترا در زمینه پذیرش دوست پسر که دیگه حتی کبری هم دوست پسر داره،  این مردا بازم میان تو حریم شخصی هرکسی که بهش بربخورن؟؟  بابا ریخته که!!  برو تو خیابون وردار برا خودت!!

چیکار به من داری؟؟  هروقت بهت روو دادم اون وقت بیا سمتم

 

بعد بگو چرا میخوای فرار کنی.  خب نمیفهمی دیگه،  اگه میفهمیدی این حرفو نمیزدی


من یه روزی بالاخره میخونم به هیچ زبونی هم محدود نیستم الانم دارم صدامو ضبط میکنم فمیدی یانه؟

بیان مزخرف چرا همه چیش فارسیه الان نمایه دسترسی با برگه دیگه چه مزخرفیه؟؟ مثل انسان همانند انسانهای دیگه انگلیسیشو بنویسید آدم بفهمه با چی طرفه  میخوام عکس بذارم نمیدونم چطوری شده این تنظیمات مزخرفش. آدمو یاد کسایی میندازه که گوشیشون رو فارسی کردن چند روزه اعصاب ندارما.

 

دیروزم یک کشف مهم کردم فهمیدم حسابدار شرکتمون ه با تشکر cool

خون تو بدنم جریان پیدا کرده بودم و لحظه شماری میکردم که زودتر بره تا بتونم با مدرک شک ام رو به یقین تبدیل کنم خلاصه دیروز تا 8 شب داشتم کارآگاه بازی درمیاوردم ظاهرا اوایل دله ی میکرده، ولی یه مورد دیگه کشف کردم واسه تاریخ چند روز پیش، دیدم گنده بوده. بعد میدونی چی جالبه دیروز خیلی زیرپوستی شک کردم، رفتم ته توی اونو دربیارم یهو سر از ی های بزرگترش درآوردم عاشق خودمم درجریانی که؟ هیچوقت احتمالاتم اشتباه از آب درنمیان ینی اون شک زیرپوستی که من کردم اولش، اصلا جای شک نداشت، ولی خب منم دیگه

الانم نمیدونم چیکار باید بکنم

 

سریال Silicon Valley رو تموم کردم و خیلی ناراحتم از اینکه سیزن جدیدش نیومده هنوز یه طنزی داره که نمیخندی نمیخندی ولی یه جاهایی وقتی میخندی بدجور میخندی امروزم آخرین خنده مو کردم و منتظرم داستان چندتا پسر مهندسه که توی silicon valley هستن و دنبال اینن که App خودشونو راه بندازن که درنهایت به یه چیز دیگه منتهی میشه این وسط خیلی هم جالب چینی ها و امریکایی هارو به تصویر میکشه چینی ها که گند زدن به دنیا در واقع، امریکایی هام که فقط فکر استثمارن و وقتی میبینن دنیا دیگه برنمیتابه نوکری براشون رو، عصبانی میشن اون jian yang نماینده چینه، اون gavin belson هم نماینده امریکاست در واقع. اون پسرای مهندسم یکسری جوون بی تجربه نخبه هستن که مشخصه ی اصلیشون diversity شون هست 

خلاصه اینکه من با سریال زندم علی الخصوص کمدی ینی سریال کمدی مثل چی میگن به اون قسمتی از بشقاب که کنار غذا هست؟ مخم یاری نمیکنه الان سریال کمدی این حکم رو داره برام میخوای سریال درام باشه اجتماعی هرچی باشه، ولی یه دونه کمدی هم باید حتما باشه همزمان

 


قرارداد خونه ام داره تموم میشه و صاحبخونه درکمال پررویی میخواد اجاره خونه رو 2 برابر کنه!!!! حتتتتتما. بشین تا بدم حاضرم برم جای دیگه همین اجاره رو بدم ولی به این صاحبخونه ندم این پولو واقعا قبلنا میگفتن صاحبخونه ها بی انصافن درک نمیکردم الان میفهمم هیچ نظارتی هم روشون نیست و هرکار دلشون بخواد میکنن

فک کن با همچین پول پیشی که من دادم بیام 2برابر هم اجاره بدم و همچنان تو این محله درب و داغون (نزدیک دانشگاه شریف) با مردمان گداصفت بمونم بخدا هرچی بگم کم گفتم خود خونه مثلااااا نوساز بود ولی اونقد بساز بندازی ساخته شده بود که هر ماه یه چیزیش خراب میشد کولرش هم دوباره دوهفته پیش خراب شد دیگه اونقد بی حوصله ام که بیخیالش شدم. از محله اش نگم که شبا تا ساعت یک شب ارازل تو کوچه پاتوق میکنن و صداشون دقیقا تو خونه منه یا ساعت 12 شب یه زن رد میشه و با داد و بیداد و فحش داره با بچه کوچیکش حرف میزنه نون خشکی و پیاز سیب زمینی هم که روزی 10 تا وانت رد میشه با بلندگو. ساختمون روبرویی هم شروع کرده به ساخت و ساز و الان 2 هفته اس 7 روز هفته خواب و آسایش ندارم. گیر کردم وسط یه مشت گداصفت بی فرهنگ دهاتی (دهاتی صفته، مکان نیست، الان باز نیاین بگین فلان)

دیشب قصد داشتم زود بخوابم از 10 تو تخت بودم آخرشم ساعت 1 شروع کردم گریه کردن 

دوس دارم تو دلم فحشای بد بد بدم به اینجا اینجایی که نمیتونی برای یک ماه آیندت هم برنامه ریزی کنی اینجایی که فقط بهشت پولداراست.

 


یه سری زوج ها هستن که تو اینستاگرام عکس میذارن و احساس روشنفکری شدیدی دارن کلا مثلا به دنیا پشت کردن و کافه میرن و ساعتها میشینن کتاب میخونن و غالبا تو انقلاب و چهار راه ولیعصر پلاسن و استایلشون اینجوریه که پسره یا ریش داره یا موهاش درازه، دختره هم موهاش کوتاهه و شلوار زانو زده و پیرهن مردونه میپوشه و کف زمین تو طبیعت ولوعه درکل آزاد و رها از دنیا و مافیها فقط بعد از یه مدت میتونی تبلیغ نون خشکی اینام تو پیجشون ببینی

یا یه سری پیجای دیگه هم هستن مثلا از آرایشی که من هیچ جا حاضر نیستم رو خودم انجامش بدم فیلم میگیرن و بعدا خودشون خودشونو صدا میکنن انفلوئنسر

یا مثلا یه سری دیگه هم هستن ولش کن خیلی سری های دیگه هم هستن دیگه حوصله ندارم بنویسم :))

در کل جوری شده اینستا که نمیدونم چرا هر کی از راه میرسه میشینه نطق میکنه و احساس جالب بودن میکنه با خودش با کپشنای طولانی درس زندگی . و جالب اینجاست بالای 3 هزار تا هم لایک دارن معمولا دیگه اونقدر بارز شدن که تا از دور میبینم پیچارو سریع میبندمشون و اینم ذکر کنم که ملت بیکاری هستیم در واقع اینا کین واقعا که وقت میکنن همه اینارو فالو میکنن؟

 

رفتم اون دوستم که یکی دوتا پست قبل گفتم بعداز سالها بهم زنگ زده رو دیدم قرار بود از اینجا بنویسم به رسم قدیما شهرک غرب قرار گذاشتیم رفتیم یه کافه نشستیم اصلا تغییر نکرده بود اصلا انگار توهمون سالگی گیر کرده بود اونم نظرش راجع به من همین بود و خوشحال بود از اینکه همونجوری ام گفتم که این دوستم بعداز لیسانس از ایران رفت با دوست پسرش همون موقع عقد کردن باهم رفتن بعد همون موقع یکی دیگه از همکلاسیامون هم بعداز لیسانس رفت از ایران همنیجایی که این دوستم رفت گفتم از اون چه خبر میبینین همو؟ گفت نه بابا با اینکه 10 دیقه باهم فاصله داریم ولی کلا تواین چندین سال یکبار همو دیدیم گفتم عه چرا گفت هیچی ازش خوشم نمیاد گفتم راستی عکساشو تو اینستا دیدم، چی شد؟ چادرشو ورداشت؟ گفت اوه الان باید ببینیش چطوری شده، دوست پسر داره حجابشم که کلا ورداشت گوشت خوک و همه چی هم میخوره بعد حالا این دوستم خودش اونجا حجاب نداره. کلا تو فاز خاصی نیست شوهرشم مذهبی نیست ولی میگفت شوهرم گفته از کسی که 0 درجه عوض شه یهو و به همه چیش پشت پا بزنه باید ترسید

دیگه کلی درد و دل کردیم گفت قطع ارتباطم با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود خیلی دلم خنک شد اینو گفت :دی چیکار کنم خب حقیقته، هرکی به ما پشت کرد یه روزی پشیمون شد :دی .والا.

خلاصه هفته بعدش هم عروسی خواهرش بود کلی اصرار کرد توروخدا بیا ولی چون تنها بودم نرفتم گفت خب هرکیو دوس داری بیار گفتم بابا هیشکی نیست که همکارای خارجیم هم نبودن ایران، حداقل میبردمشون عروسی ایرانی میدیدن لذت میبردن :دی خلاصه نرفتم دیگه دوستم هم چند روز بعدش از ایران رفت دوباره ولی هنوز گاهی وقتا ویدیوکال میکنیم 

 

+ هفته بعد شروع میکنم به نوشتن سفرنامه چین


یه دوست چینی دارم، با پدر مادرش اومده بود ایران مسافرت این چند روزه بعد خیلی خوشش اومده بود از ایران حتی از غذاهامون! جل الخالق چینیا اصلا ذائقه شون به غذاهای ما نمیخوره دوغ رو که دیگه نگم برات بعد این حتی از دوغ هم خوشش اومده بود! بهش گفتم توکه انقد از ایران خوشت اومده باید با یه پسر ایرانی ازدواج کنی :دی فک کنم بدش نیومد از پیشنهادم گفت پسرای ایرانی چطورین؟ همیشه فکر میکردم سوال راحتی باشه ولی خیلی عجیب بود هرچقدر فکر میکردم هیچ جوابی نداشتم. و علاوه براون نمیخواستم هم خیلی بدی بگم از خودمون و دنبال ویژگی های خوب بودم و این کار رو دوبرابر سخت تر میکرد :))

بعداز مدتی فکر کردن گفتم عموما، پسرای ایرانی موقع بیرون رفتن دوست ندارن دختر دست تو جیبش کنه خرج کنه، تاحدودی غیرتی هستن (حالا بیا غیرتی رو تعریف کن، گفتم ینی دوس ندارن مردای دیگه به زنشون توجه کنه یا باهاش flirt کنه :دی) ، نسبت به پسرای چینی احساساتی تر هستن و مناسبت هایی مثل ولنتاین، تولد، سالگرد دوستی، سالگرد ازدواج برای دختر و پسرا توی رابطه خیلی مهمه ، بعدش گفتم یه بدی هم دارن اینه که اخلاق خوبی ندارن زیاد، و زود تمپر خودشون رو از دست میدن :دی

این قسمت آخر تمام بدی هاشون رو شامل میشه و کارم رو برای توضیح راحت تر کرد :دی بعد دوستم خندید گفت بنظر خوب میان . میخواستم بگم واااقعا؟ :دی

بعد گفت چیز جالبی که فهمیدم این بوده وقتی یه زوج میدیدم مردا معمولا خیلی بزرگتر بودن موهای سفید هم داشتن ولی خانوما نه بعد من گفتم آره عسیسم مردای ایرانی پیچاره ها از سناشون بیشتر میزنه قیافه هاشون مثل چینیا نیستن که 50 سالشون هم بشه تابلو نباشه والا و اینم اضافه کردم البته غالب (نه همه) مردای ایرانی یک سندرم ناشناخته هم دارن که علاقه به ازدواج با زن های 7-8 سال کوچیکتر از خودشون دارن 

 

بچه ها دوست داشتین توصیفاتم رو؟ :دی اعتراضی چیزی دارین بیایین بزنین 2 روز مهلت اعتراض هست :دی


۱. انقد بدم میاد از این مدل حرف زدن که یسری ها میان بچه تو شکمشون رو به لوبیا و نخود و بادوم و خلاصه کل حبوبات و مغزی جات تشبیه میکنن و اینجوری صداش میکنن! به من ربط نداره سلیقه اییه،  شاید اونا خوششون میاد از لوبیا و نخود و پسته و بادوم و اینا فقط من چندشم میشه.  فک کن ادم نینی شو به حبوبات نفاخ تشبیه کنه 

 

۲. یه کتاب دارم میخونم که بشدت علاقمندم کرده که برم پرو و مصر رو ببینم البته قبلا هم دوست داشتم مصر رو ببینم، ولی پرو فکر میکنم حتی اسرارآمیزتر باشه. مشکل اینجاست مثل اینکه خیلی گرون و سخت میشه رفت امیدوارم بیاد اون روزی که بتونم اینکارو بکنم

کلا جدیدا یکی از آرزوهام این شده که یه روزی همه دنیارو ببینم  نمیخوام ندید بدید باشم ولی بعداز سفر چین دیگه اون آدم سابق نشدم :))  امیدوارم یه روزی اونقد پول کافی داشته باشم که همش تو سفر باشم

 

۳. رز اومده تهران شب میخواییم بریم رستوران گیلانه شام بخوریم من از غذاهای رشتی و شمالی سر درنمیارم اگه شمالی داریم بیاد معرفی کنه چهارتا غذای خوب برم بخورم :دی فقط تا ساعت ۷و نیم خبر بدین :)))  چون برا اون ساعت میز رزرو کردیم اگه بعداز ۷و نیم میخوایین بگین همون بهتر که جلو چشام نیایین  :دی

 

۴. تو لیسانس یه دوست صمیمی داشتم بعداز لیسانس از ایران رفت و دیگه ندیدمش و حتی تماسی هم نداشتیم امروز یهو یکی بهم زنگ زد گفت ببخشید شما دوستی به اسم نسیم داشتین؟ گفتم بله داشتم شما؟  گفت خودمم :| هنگ بودم تا چند دیقه. گفت دلش تنگ شده و میخواد ببینیم همو  میخواستم بگم به درد عمت میخوره بعداز اینهمه سال :)))  ولی خب خیلی دوسش داشتم. یادش بخیر. حالا اگه بشه قبل از اینکه دوباره از ایران بره یه قرار میخواییم بذاریم

 

 


یکی دو هفته پیش:

 

*********************************************************************************************************************************************************************

*********************************************************************************************************************************************************************

*********************************************************************************************************************************************************************

*************************************************************************

 

خطوط بالارو سانسور کردم، تا نصفه نوشتمش و بعد پشیمون شدم گفتم باز میان میگن فلان یه چیزی بود درمورد اون پسر چینی که ازم خوشش اومده بود نمینویسم لازم نیست خودم حتما یادم خوهد ماند که برام چیکار کرد. نمیدونم ولی اولین بار بود یه نفر اونقد بدون توقع همچون کاری واسم کرد، البته توقع که داشت دوست دخترش بشم ولی با علم به اینکه نخواهم شد بازم اونکار رو کرد، نمیدونم شایدم فکر میکرد اینجوری جذبش میشم و راضی میشم. خلاصه احساس دوست داشته شدن کردم. اولش خیلی خوشحال شدم، خیلی بعد از یکساعت گفتم عجب احمقی بود و بهش خندیدم. بعداز چندساعت دچار عذاب وجدان شدم. کم کم دلم نمیخواست به اون چیز دیگه فکر کنم الانم حس خوبی ندارم 

صبح یهو یاد یکی از پسرای همکارم افتادم مهندس خفنی بود و کارش درست بود کلا آدم مهربون و خوش برخورد و شوخی بود باهمه گاهی میومد کنار میزم باهام حرف میزد ولی من به خودم نمیگرفتم فکر میکردم باهمه همینجوریه چون از تفکر دخترایی که تا یه پسر بهشون سلام میکنه توهم میزنن خندم میگیره :)) . ولی وقتی چندبار برام میوه پوست کند و موز رو برام تو پیش دستی با چاقو تیکه تیکه کرد و آورد گذاشت رو میزم و رفت، فهمیدم حداقل بهم توجه داره ولی خیلی زود از شرکتمون رفت و البته منم زیاد جذبش نشدم

 

پسر روبوکاپی هم بعد مدتی دوباره پیام داد و این دفعه از برنامه های زندگی و آیندم سوال کرد حتی از بچه هم پرسید ینی خودم رو یک آدم مزخرفی نشون دادم. راست و دروغ فقط میبافتم آره خب اینجوریه، آدم واسه کسایی که واسش مهم نیستن خودشو حتی بدتر هم نشون میده، ولی اگه از کسی خوشت بیاد سعی میکنی خودتو بهتر نشون بدی گفتم من اصلا از دردسرای بچه خوشم نمیاد و قصد ندارم بچه دار بشم و قصد ندارم فلانکارو کنم قصد ندارم بهمان کارو کنم

دیدم بازم پشیمون نمیشه!

میدونم نباید اینجوری باشم ولی شدم 

 

 

دو شب پیش:

خواب اونو دیدم ولی نمینویسم که یادم نمونه چی بود. مهم نیست دیگه. شاداب نمیره ولی وقتی میره دیگه برنمیگرده.


 


حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم به منظور شغل دوم میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم.
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت چینی بودن. این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد هتل اسپیناس پالاس بود خودش دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل منم رفتم بهرحال میخواستم درمورد کار صحبت بکنم. وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های معمول (این وسط یه گریزی بزنم به سفر چین، آقا گذشت اون زمان که چینیا کوچولو بودن ها، برو شانگهای ببین چقد ملت قدبلند شدن نمیدونم چیکارکردن باخودشون :| ) 
سه نفر بودیم من و این رئیسه و یه چینی دیگه داشتیم صحبت میکردیم که گفت من ازت خوشم میاد دوست دختر من میشی؟ و من که دچار شوک از جهات مختلف شده بودم اسپیچلس شدم گفتم ببین من به منظور کار اومدم عسیسم، دنبال دوست پسر نمیگردم که گفت تو نیازی نیست کار بکنی اصلا دیگههه. یه نگاهی به اون یکی چینیه انداختم اون بنده خدا خیلی باشخصیت بود اصلا به خزعبلات این ری اکشن نشون نمیداد، شایدم چون رئیسش بود میترسید ازش.گفت من میخوام زمان زیادی ایران بمونم و اگر روزی هم برم تو حاضری با من بیای چین؟. گفتم واه من بیام چیکار گفت زنم بشی . و من دوباره اسپیچلس شدم. گفت من 32 سالمه و ازت چندسال بزرگترم خوبه دیگه (همینجوری داشت شرایط رو واسه خودش بررسی میکرد :)) )
من که شدیدا uncomfortable شده بودم میخواستم سریعا محل رو ترک بنمایم گفت نه کجا حالا هنوز شام نخوردیم یهو دیدم 4 تا ایرانی دیگه هم بهمون اضافه شدن و میخواستن درمورد کار صحبت کنن با وزیر نفت و شرکتای پتروشیمی و اینا میخواست همکاری کنه این انسان. آقا ایرانیا اومدن و سلام علیک کردیم و من گیر کردم بدتر ازش پرسیدن معرفی بنما، اون یکی چینیه که کارمندش بود هیچی، بعد یکی از ایرانیا که یه مرد کت شلواری با موهای سفید بود گفت خانم رو هم معرفی کن برگشت گفت دوست دخترمه :||||||||||||||||||||| من یهو دچار شوک الکتریکی شدم پریدم گفتم نههههههههه منم برای کار اومدم. تمام مدت هم دستش زیر چونه اش بود منو نگاه میکرد، تلویحا هی بهش میگفتم جمع کن خودتو ، ملت بخاطر تو اومدن اینجا جلسه کاری گذاشتن تو داری به من نگاه میکنی؟
دیدم کلا شرایط pretty ugly شده میخواستم فقط در برم. باز نذاشت دیگه ناچارا موندم تاغذا بیاد باورکن فقط 2 تا قاشق خوردم گفتم من دیرمه باید برم. پیشنهاد داد منو برسونه گفتم نخواستیم بابا بشین سرجات دیگه به زور تا لابی هتل اومد پایین باهام گفت آره من 26 سالم که بود یکبار نامزد کردم ولی بهم خورد الان واقعا ازتو خوشم اومده و این چرت و پرت ها.
منم گفتم باشد باشد خدافظ
بعد از اون روز چندتا طومار پیام بهم داد جواب ندادم دیگه. گفت فکر کنم ازمن خوشت نیومده پس دیگه مزاحمت نمیشم

واااقعا چینیا اصلا اینجوری نیستنااا من که تاحالا ندیده بودم
آب و هوای ایران فکر کنم روش تاثیر گذاشته بود بنده خدا :))))

1. سریال big little lies رو شروع کردم مدتیه اهنگ تیتراژ اولش فوق العاده است. کلا اهنگایی که توی سریال هم بکار برده میشن خیلی یونیکن


2. شاید باورتون نشه ولی وقتی اسنپ میگیرم و میبینم 206 عه خوشحال میشم معمولا 206 ها تمیزن و کولر هم روشن میکنن پژو 405 هم کولر روشن نمیکنن هم کثیفن پراید که بخش اعظم اسنپ و تپ سی رو شامل میشه گاهی بعضیاشون کولر روشن میکنن و تمیزن ولی بخش اعظمی شون بشدت کثیف و بدون کولر هستن. 


3. تو کتاب زبان دبیرستان (یادم نیست سال چندم)، یه تمرینی بود توش یه دختره بود میخواست فردا بره مدرسه بعد عکسشو هم کشیده بود شب بود رو تخت میخواست بخوابه و یه ساعت دیواری هم بالا سرش بود. این تصویر تمام این سالها خواب آور ترین و لذت بخش ترین چیز ممکن بوده برای خوابیدن من. بعد از این یه مورد دیگه ام هست که وقتی به شبایی که توی جاده بودم سوار اتوبوس از شهرمون داشتم میومدم تهران، فکر میکنم دانشجو بودم و همیشه ساعت مشخصی میومدم و از اونجایی که توی اتوبوس نمیتونم بخوابم وقتی به شهرایی که ساعت 3 شب ازشون عبور میکردیم و سکوت و تاریکی شونو میدیدم که شبیه قبرستون بودن آرزو میکردم یه تشک داشتم همون لحظه روش میخوابیدم. خیلی صحنه رعب آوریه. اگه به مدت چندین ساعت، از چندین شهر که انگار تمام آدماش مردن رد بشی. چقد حقیره آدم! شبا عین مرده همشون میفتن، ساکت و بی دفاع تاصبح



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقاومت وبلاگ سایت بینش توریسم سلامت در ایران دانلود فیلم و سریال جدید کاملا رایگان خورشید همچنان می‌دمد تبلیغات دیجی کالا ماهی سیاه کوچولو لوازم آرایشی برقی پژوهشی پزشکی -مرکز پوست و زیبایی باران